خبر روز | تصاویر روایتی تکاندهنده از آخرین روزهای حیات مریلین مونرو که رؤیای بانوی اول شدن داشت

مریلین مونرو در آخرین روزهای زندگیاش، گرفتار بحرانهایی بود که کمتر کسی از آن خبر داشت. مطلب زیر اقتباسی است از کتاب آخرین روزهای مریلین مونرو نوشته جیمز پترسون و ایموجن ادواردز جونز که به زودی منتشر خواهد شد. در این روایت تازه و نفسگیر از جیمز پترسون، نویسنده مشهور آمریکایی، زندگی پر فراز و فرود ستاره افسانهای هالیوود، از اوج شهرت تا لحظات تلخ انزوا، به تصویر کشیده شده است.

مریلین مونرو، تنها، از ترس به لرزه میافتد. با آنکه ستاره درخشان سینمای جهان است، همیشه از آنچه از مادرش به ارث برده، بیم داشته؛ «دیوانگی». آیا نوبت خودش هم رسیده؟
از فرط درماندگی فریاد میزند و با دستان برهنه به در فلزی میکوبد. مشتهایش خونین میشود. هیچکس پاسخ نمیدهد. کسی نمیآید. اتاق را مثل ببری زندانی بالا و پایین میرود، موهای طلاییاش را چنگ میزند.
ناگهان یاد نقشی در یکی از فیلمهایش میافتد. تنها صندلی اتاق را برمیدارد و آنقدر به در میکوبد تا شیشه آن خرد میشود. پرسنل بالاخره میرسند، اما نه برای کمک. با یک لباس قفلدار مخصوص میآیند. چهار پرستار مرد او را بسته، به واحدی امنتر در طبقه نهم منتقل و آرامبخش تزریق میکنند.

سرانجام، اجازه پیدا میکند با تلفن تماس بگیرد. شماره همسر پیشین خود، جو دیماجیو، ستاره سابق بیسبال را میگیرد.
جو بلافاصله از فلوریدا به نیویورک پرواز میکند. به بیمارستان میرسد و با قاطعیت میگوید: «من زنم رو میخوام. اگر آزادش نکنید، اینجا رو تکهتکه میکنم.»
کارکنان وحشتزده، او را آزاد میکنند.

مریلین مونرو و جو دیماجیو، همسر دوم ستاره هالیوود
پس از مدتی بهبودی، مریلین به هالیوود بازمیگردد. در آپارتمانی ساکن میشود که کنار محل استراحت فرانک سیناترا پس از طلاق از آوا گاردنر قرار دارد. با طلاق مریلین از آرتور میلر، رابطهای دوستانه و پنهانی میان او و سیناترا شکل میگیرد.
این رابطه، کاملاً مخفیانه است. قرار است در لاسوگاس کنسرت ویژهای بهمناسبت آلبوم جدید سیناترا برگزار شود. رسانهها دستور دارند که «به هیچ عنوان اجازه عکاسی از آقای سیناترا و خانم مونرو با هم داده نشود.»
مریلین از ظهر شروع به نوشیدن الکل میکند. وقتی سیناترا روی صحنه میرود، او مست است.
با پیراهنی مشکی و توری، کنار الیزابت تیلور و همسر جدیدش، ادی فیشر مینشیند. کمکم به سمت صحنه میرود و بازویش را به لبه سن میآویزد، خیره به فرانک سیناترا.
یکی از حاضران میگوید: «از دور فوقالعاده بود. اما از نزدیک، بیمار به نظر میرسید و کمی دیوانه.»
مریلین مونرو و فرانک سیناترا
چند هفته بعد دوباره بستری میشود. تغذیهاش ضعیف است، پوستش خشک، موهایش نشُسته و علائم بیماری کیسه صفرا دارد. تحت عمل جراحی قرار میگیرد.
اما شهرتش همچنان دستنخورده باقیست. در مراسم گلدن گلوب در بورلیهیلز قرار است جایزه محبوبترین ستاره سینمای جهان را دریافت کند. در حالیکه برای مراسم آماده میشود، تمام روز چیزی نخورده زیرا میخواهد برای فرانک لاغر بماند.
او قول داده از آپارتمان بغلی سر بزند تا لباس جدیدش را ببیند. میگوید سورپرایزی هم دارد.
وقتی میرسد، مریلین میگوید: «سلام عزیزم.» او میگوید: «چشمهات رو ببند.» جعبهای چرمی از جیب کتش درمیآورد: «حالا باز کن!» روی مخمل، بهجای حلقه نامزدی که مریلین انتظارش را میکشید، گوشوارههایی از زمرد و الماس قرار دارد که با لباس سبزش هماهنگ هستند. آنها را برایش میبندد.
مریلین آرام میگوید: «مرسی فرانکی، خیلی قشنگن.» او پاسخ میدهد: «امیدوارم که باشن. ۳۵هزار دلار برام آب خوردن.»

پیتر لافورد، بازیگر و از اعضای گروه رت پک که باجناق جان اف. کندی است، مریلین را به ضیافتی در نیویورک بهافتخار رئیسجمهور جدید دعوت میکند.
در مهمانی، مأموران امنیتی او را تأیید میکنند. وقتی وارد اتاق میشود، مهمانها انگار طلسم شدهاند. کندی هم در میان آنهاست. میگوید: «بالاخره اومدی!» تمام شب را با هم صحبت و معاشرت میکنند تا اینکه در گوشش زمزمه میکند: «دوست داری آخر هفته با من به پالماسپرینگز بیای؟»
مریلین درنگ میکند. کندی اضافه میکند: «جکی [همسر جان اف. کندی] اونجا نیست.» او میپذیرد.
فرانک سیناترا و جان اف. کندی
قرار است تعطیلات آخر هفته در ملک مجلل فرانک سیناترا در پالماسپرینگز باشد. خواننده محبوب بیش از ۵۰۰هزار دلار خرج کرده تا برای دیدار ریاستجمهوری آمادهاش کند؛ سکوی فرود بالگرد، خانههای مهمان، دکل پرچم و حتی یک پلاک طلایی در اتاق خواب که رویش نوشته: «JFK اینجا خوابیده». اما او هرگز نمیآید.
در وزارت دادگستری، بابی کندی جلسهای اضطراری برای بررسی نفوذ باندهای مافیا در آمریکا تشکیل داده. یکی از حضار یادآور میشود که ارتباط رئیسجمهور با سیناترا که با تبهکارانی چون پسرعموی آلکاپون رابطه دارد، وجهه بدی دارد.
بابی به برادرش زنگ میزند و توصیه میکند بهجای اقامت در ویلای سیناترا، به خانه بینگ کرازبی در همان نزدیکی برود.
جان اف. کندی، رئیس جمهور و ژاکلین کندی، بانوی اول ایالات متحده
وظیفه رساندن این خبر بد به سیناترا، به لافورد محول میشود. میزبان خشمگین، لافورد را از حلقه رت پک اخراج میکند. سپس با پتک به جان سکوی فرود هلیکوپتر میافتد و آن را خرد میکند.
پس از آنکه جان اف. کندی آخر هفته را نه در ویلای فرانک سیناترا، بلکه در خانه بینگ کرازبی، خواننده جمهوریخواه، گذراند، سیناترا هم از نظر سیاسی و هم از نظر شخصی تحقیر شد.
مریلین مونرو نیز بههمراه پیتر لافورد، میزبان همیشگی این دیدارها، سیناترا را رها کرد و به سوی کرازبی رفت؛ در حالیکه با کتوشلواری تیره، کلاهگیس قهوهای و عینک، نقش منشی تازه رئیسجمهور را بازی میکرد و برای ردگمکنی چند مداد و یک دفترچه یادداشت در دست داشت.
بعد از ورود، لباسش را با پیراهنی بلند و گشاد عوض کرد و با کندی رابطهای صمیمی و آشکار نشان داد. این دیدار باعث شد ماموران امنیتی از این پس توجه بیشتری به او داشته باشد.

کندی در آن زمان به دوستی اطمینان داده بود که مریلین را رها کرده چون «مناسب بانوی اول بودن نیست». اما دلبستگی مریلین همچنان ادامه داشت. به خانه کندیها در هایانیس پورت ماساچوست زنگ زد. جکی گوشی را برداشت. مریلین خود را معرفی نکرد و تنها پرسید: «جک هست؟»
جکی، در اتاق خوابش، صدای زنی را شناخت که سودای جایگزینی او را دارد. با لحنی آرام پاسخ داد: «مریلین، خیلی عالیه، با جک ازدواج میکنی. میای به کاخ سفید، نقش بانوی اول رو میگیری، من میرم و همه دردسرها برای تو میمونه.»
جکی به خواهرش میگوید: «زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که بخوام نگران مریلین مونرو باشم.»
او سفارش لباسی خاص داده بود؛ پارچهای نازک به رنگ پوست، تزئینشده با هزاران نگین که روی تن مثل ستاره میدرخشید.
در ۱۹ مه ۱۹۶۲، هنگام اجرای برنامه، کندی وارد جایگاه اختصاصی خود شد. همسرش جکی غایب بود. مریلین بعد از هری بلافونته باید روی صحنه میرفت اما دیر رسید. لافورد با شوخی گفت: «آقای رئیسجمهور، این بانو نهتنها زیباست، بلکه خیلی خوشقول هم هست.» نورافکنها صحنه را جستوجو کردند اما بینتیجه بود. پس از چند تلاش دیگر، بالاخره لافورد او را معرفی کرد: «در تاریخ نمایش، زنی که شاید بیش از هر زن دیگری تأثیرگذار بوده… مریلین مونرو!»

پیتر لافورد و مریلین مونرو پیش از اجرای معروف ترانه «تولدت مبارک» برای رئیس جمهور
مریلین با گامهایی کوتاه و شبیه گیشاها ظاهر شد. کت سفید خز را کنار زدند و لباسش آشکار شد. سالن نفس در سینه حبس کرد. کندیها خیره ماندند. مریلین با صدایی آهسته و اغواگر آن «تولدت مبارک» معروف را خواند.
با آنکه سفرش خستهاش کرده بود، سحرگاه روز بعد در صحنه فیلمبرداری حاضر شد. اما مریلین در درون، رنج میبرد. احساس میکرد جدی گرفته نمیشود. فقط نماد جذابیت جنسی است، نه بازیگر واقعی.
تیر نهایی آنجا بود که در روز تولد واقعی کندی، نه مراسم رسمی، با کاخ سفید تماس گرفت تا تولدش را تبریک بگوید اما تماسش قطع شد. دستور داده بودند «خانم گرین» دیگر وصل نشود. شماره خصوصی کندی هم قطع شده بود.
در همین زمان، مریلین دچار عفونت گوش شد و تب و لرز داشت. تولد ۳۶سالگیاش بود و مثل همیشه، غم، تنهایی و پشیمانی احاطهاش کرده بود.
تلفن زنگ زد. تماس راه دور بود. با شوق گفت: «جک؟» اما لافورد بود. باز هم فرستاده شده بود تا پیام کندیها را برساند. با صراحت به او گفت که دیگر از جک کندی خبری نخواهد بود. او هیچوقت قصد نداشته زنش را طلاق بدهد و مریلین هیچوقت بانوی اول نمیشد.
مریلین فروپاشید. پرستارش او را در اتاقی تاریک، پیچیده در ملحفه یافت؛ رنگپریده و خیس از عرق. با خودش زمزمه میکرد: «خوابم نمیبره… زشتم… کسی دوستم نداره… فقط وقتی چیزی میخوان باهام خوبن… زندگیم هیچ ارزشی نداره.»

بار دیگر سر صحنه حاضر نشد. از ۳۰ روز فیلمبرداری، ۱۷ روز غیبت داشت. فاکس او را اخراج کرد.
دوستی گفت: «تا حالا اخراج نشده بود. برایش قابل درک نبود.» کمتر از یکماه پیش، روی جلد همه روزنامهها با رئیسجمهور دیده شده بود. حالا سمبل یک شکست بود.
۱۶ روز همهچیز در سکوت گذشت. ناگهان استودیو فاکس نظرش را تغییر داد؛ به خواستههای مریلین در فیلمنامه تن داد و قرارداد جدیدی با رقم میلیوندلاری، در حد قراردادهای الیزابت تیلور، به او پیشنهاد کرد.
علت این تغییر نامشخص بود، اما مریلین معتقد بود فردی به نام «ژنرال» حامی اوست. منظورش بابی کندی بود که شیفته مریلین بود.
مریلین اوقات زیادی را در خانه لافورد در سنتامونیکا میگذراند و مهمان ثابت آنجا بود. یکی از همسایهها دیده بود که مریلین و بابی با هم به ساحل میرفتند. با این حال همه به سکوت وادار میشدند. محافظ بابی به پارکبان جوان گفته بود: «چشم داری اما نباید ببینی، گوش داری اما نباید بشنوی، دهان داری اما نباید حرفی بزنی.»
جان اف. کندی و برادرش بابی کندی
اما مریلین ساکت نماند. با افراد زیادی درباره رابطهاش با برادر رئیسجمهور صحبت کرد. برایش تأییدیه مهمی بود. این بار دلبستگیاش بیشتر ذهنی بود تا جسمی. بابی باهوش بود و همین برای مریلین جذاب بود.
او شروع به یادداشتبرداری از گفتگوهایشان کرد چون بابی از بحثهای سیاسی خوشش میآمد و اگر چیزی را یادش نمیماند، عصبانی میشد.
وقتی نتوانست با بابی تماس بگیرد، سراغ خواهرش رفت. پاتریشیا کندی گفت: «بیخیالش شو. بابی هنوز بچهست. ولی بچهای با زن و هفت تا بچه.» و البته یک کاتولیک متعصب که دو سال پیش بهعنوان «پدر سال» معرفی شده بود. هرگز جایگاهش را برای مرلین رها نمیکرد.

اما مریلین دلشکسته بود. تلاش برای تماس را ادامه داد و با شماره خصوصی، وزارت دادگستری و حتی منزل بابی کندی تماس گرفت. به یکی از دوستانش گفت: «اگه جواب نده، شاید یه نشست خبری بذارم. کلی حرف دارم!»
اما چه افشاگری میتوانست بزرگتر از واقعیت رابطه مریلین مونرو با برادران کندی باشد؟
منبع: روزیاتو