نقد و بررسی سریال Task زایش سینما از درون کلیشهها

در طول چند وقت اخیر سریال Task بسیار دیده شد. آیا این به واسطه تیم تبلیغاتی خوب بود؟ آیا به راستی با یک شاهکار روبرو شدهایم که سینمای این روزها را به آتش کشیده؟ به نظر شخصی من سریال این حجم از معروفیت را مدیون تبلیغات خوب بوده است؛ البته سریال تماما تبلیغ نیست. سینما دارد و همین کافی است که آن را دیده و حتی لذت ببریم. خوشحالم که با اثری روبرو نیستیم که بنا باشد فلسفه پشتِ هرنمای آن را بررسی کنیم.

برای بررسی سریال ترجیح میدهم با کلیشهها آغاز کنم. گروه گانگستری سریال ما کاملا کلیشهای و برگرفته از سریالِ پسران آشوب است. موتور سواران خشن که هیچ رحمی در آنها وجود ندارد و خشونت عریان بخشی از سبک زندگی آنها شده است. البته برای هویت بخشیدن به این کلیشه ما دو کاراکتر و بازیگر خوب داریم که شاید در قسمتهای نخست کلیشهای باشند اما در پایان در ذهنیت مخاطب به عنوان خلافکار ثبت میشوند. آقایان جیمی مکشین و سم کیلی چه در بازی و چه در کاراکتر موفق شدهاند به روحِ خشونت آمیز سریال وفادار باشند. در میمک صورت، در گریم و در فیزیکِ سینمایی این دو نفر بخشِ گانگستری سریال را درآوردهاند.

در سوی دیگر ما تیم پلیس را داریم. تیمی بسیار کلیشهای با بازیگران نه چندان معروف که در میان آنها تنها چهره مارک رافلو برای ما آشناست. کاراکتر اصلی سریال یعنی تام برندیس شخصیتی مالیخولیایی دارد. نویسنده بسیار تلاش کرده تا در اوج مهربان بودن از او یک راستین اسپنسر (شخصیت معروف سریال True Detective با بازی متیو مککانهی) بسازد. شخصیتی خسته، بیایمان و حتی کمی نیهیلیسم که تنها برای خیر بودن میجنگند بیآنکه حتی به خیر و شر باوری داشته باشد. کاراکتر او نیز در اوج کلیشه بودن موفق میشود در قسمتهای پایانی به عنوان یک پلیس خوب در ذهن مخاطب نقش ببندد. بازی او خوب است و احتمالا بهترین بازیگر سریال نیز اوست. میمک خوبی دارد و در فیلمنامه نیز کاراکتر او هویت پیدا کرده است.

Task سریالی پلیسی است. پس چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبوریم با صحنههای هیجانی روبرو شویم. صحنههایی که مخاطب را به درون قصه کشیده و او را درگیر کند. با توجه به قسمتهای کمِ سریال نمیشود انتظار چندانی داشت اما در دو قسمت میانی، سریال موفق به خلقِ این هیجان و تعلیق شد اما در قسمتهای ابتدایی و انتهایی ما با هیجانِ چندان جذابی روبرو نبودیم. در این قسمتها سریال بیشتر درام بود تا پلیسی. بُعدِ درامِ سریال نیز برای من قابل درک است اما نمیتوانم به انتقاد نکنم.

در نهایت Task برای من یادآور این است که سینما نه با ادعاهای بزرگ که با صداقت اجرا و کیفیت پرداخت زنده میماند. بسیاری از آثار امروز تلاش میکنند پیچیدهتر از آنچه هستند جلوه کنند، اما این سریال از همان ابتدا تکلیفش را روشن میکند: قصهای سرراست دارد و سعی نمیکند بیش از ظرفیتش ژست فلسفی یا فُرمی بگیرد. هرجا که میلنگد از زیادهگویی است، نه از کمکاری؛ و هرجا موفق میشود، از توجه سازندگانش به جزئیاتی میآید که برای مخاطب ارزشمند است؛ از بازیها گرفته تا فضاسازی. Task چنین میکند: نه میخواهد جهان را زیر و رو کند، نه ادعای نجات سینما دارد. تنها قصهای آشنا را با صداقت، با اجرای درست و با چند بازی درخشان ارائه میدهد. همین اندازه کافی است تا در شلوغی آثار نمادزده امروز، لحظهای یادمان بیندازد سینما گاهی فقط به یک قصه روشن، چند شخصیت قابل لمس و کمی جسارت برای صادقبودن نیاز دارد. شاید همین سادگی است که آن را در ذهنمان ماندگار میکند؛ نه شاهکار، اما آثاری که اگر چه جهان را عوض نمیکنند، تماشای یک عصر خسته را نجات میدهند.
منبع: گیمفا



