خبر روز

خبر روز | نیما جاویدی از ملبورن تا شکارگاه قصه گویی در مرز جذابیت و سطحی نگری

نیما جاویدی یکی از نام‌هایی‌ست که در دهه اخیر، آرام‌آرام اما پیوسته، در سینمای ایران بالا آمده. فیلمسازی که کارش را با ملبورن آغاز کرد و حالا با سریال شکارگاه در شبکه نمایش خانگی دوباره خبرساز شده است. اما آیا این مسیر به سوی یک جهان سینمایی شخصی و اصیل بوده؟ یا بیشتر تجربه‌ای‌ست از تلاش برای جلب توجه مخاطب با فرم‌های آشنا و تکنیک‌های چشم‌نواز؟ نگاه به کارنامه جاویدی از زاویه‌ای که آثارش را نه از منظر جوایز و موفقیت‌های تبلیغاتی، بلکه بر اساس خلوص سینمایی، ساختار روایی و عمق شخصیت‌پردازی بررسی کند، تصویری پیچیده و پر از تناقض به ما می‌دهد.

آغاز راه با «ملبورن»: تقلیدی که نتوانست روی پای خود بایستد

ملبورن، فیلم اول نیما جاویدی، در زمانی به نمایش درآمد که سایه سینمای اصغر فرهادی بر سر بیشتر فیلمسازان جوان گسترده بود. طبیعی بود که آثار متأخر فرهادی مانند جدایی نادر از سیمین و درباره الی به الگویی برای نسل جدید تبدیل شوند. ملبورن نیز به شکلی واضح در این جریان قرار می‌گیرد. فیلم با موقعیتی روان‌شناختی و معمایی آغاز می‌شود، اما همان‌جا هم می‌ماند: نه شخصیت‌ها عمق می‌گیرند، نه موقعیت‌ها به شکلی معنادار گسترش پیدا می‌کنند. همه چیز در همان گره‌افکنی اولیه متوقف می‌شود و از آن‌جا به بعد بیشتر تلاش می‌شود با فضاسازی پرتنش و شوک‌آور، مخاطب نگه داشته شود.

«سرخ‌پوست»: فاصله گرفتن از الگو، نزدیک شدن به تکنیک

اما جاویدی در فیلم دومش مسیر دیگری را امتحان کرد. سرخ‌پوست تلاشی آگاهانه برای فاصله گرفتن از الگوی فرهادی بود و در عوض، با تأکید بیشتر بر عناصر ژانری، وارد فضایی تازه شد. فیلمی که از نظر بصری بی‌نقص به‌نظر می‌رسد: نورپردازی حساب‌شده، قاب‌بندی‌های دقیق، صحنه‌پردازی‌ای که سینمای ایران کمتر تجربه‌اش کرده است. حضور نوید محمدزاده نیز در نقش اصلی، آن‌هم متفاوت‌تر از بازی‌های مرسومش، به جلب توجه بیشتر کمک کرد.

«آکتور»: یک جهش محدود اما ملموس

ورود نیما جاویدی به شبکه نمایش خانگی با آکتور، در ادامه روندی‌ست که بیشتر فیلمسازان هم‌نسلش طی کرده‌اند. اما تفاوت مهم در این‌جاست که آکتور نسبت به آثار قبلی او، انسجام بیشتری در روایت دارد و شخصیت‌پردازی‌اش – هرچند نه عمیق – اما کاراتر است. داستان با ریتمی تند جلو می‌رود و آن‌قدر اتفاق می‌افتد که مخاطب فرصت توقف برای تحلیل تمام ضعف‌های جزئی را پیدا نکند. این‌جا، روایت از خصلتی سریالی برخوردار می‌شود: کشش، غافلگیری، پیش‌روی سریع. اما همچنان شخصیت‌ها بیشتر در خدمت کنش‌اند تا اینکه کنش‌ها از دل شخصیت بجوشند.

«شکارگاه»: زیبایی در ظاهر، فقدان در باطن

و حالا شکارگاه. سریالی که هنوز در میانه راه است، اما نشانه‌های آشنای سینمای جاویدی به‌شکلی عریان‌تر در آن دیده می‌شود. باز هم نور، صحنه، بازیگرانی که با حرکاتی حساب‌شده قدم برمی‌دارند، و دوربینی که در تلاش است عظمت خلق کند. اما سؤال اصلی باقی‌ست: آیا این عظمت ظاهری با معنا و عمق درونی همراه است؟ شکارگاه تا این‌جا بیشتر شبیه ترکیبی از چند ایده داستانی است که در دل یک سریال تاریخی ریخته شده‌اند، بدون آن‌که درک عمیقی از زمان، زبان و هویت شخصیت‌ها وجود داشته باشد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *