تصویر روز | نقد فیلم Clown in a Cornfield تینجری با چاشنی اسلشر

نقد فیلم Clown in a Cornfield تینجری با چاشنی اسلشر ژانر ترس این روزها چقدر ترسناک است؟ آیا به راستی میشود با این فیلمها ترس را تجربه کرد؟ اصلا ترس چیست؟ به کمک تکنیکهای سینمایی، این روزها ژانر ترس راحتترین در سینماست. هر فیلمسازِ بیتجربهای این روزها به سادگی میتواند فیلم ترسناک بسازد. فیلمنامه مشخص، تکنیک مشخص و واکنش طرفداران هم مشخص. آیا وقتش نرسیده ژانر ترس یک قدم به جلو رفته و خودش را از این منجلاب رها کند؟ منجلابی که هی در آن دست و پا میزند و خودش را تکرار میکند؟

فیلم دلقک در مزرعه ذرت (Clown in a Cornfield) یک فیلم اسلشر ترسناک آمریکایی محصول سال ۲۰۲۵ به کارگردانی الی کریگ است که بر اساس رمانی به همین نام نوشته آدام سزار ساخته شده و ترکیبی از وحشت و احتمالا طنز را ارائه میدهد. داستان فیلم در شهر کوچک و خیالی کتل اسپرینگز در غرب میانه آمریکا رخ میدهد، شهری که پس از آتشسوزی کارخانه شربت ذرت بیپن دچار مشکلات اقتصادی شده و بین ساکنان آن، به ویژه بین نسل جوان و بزرگسالان، شکاف عمیقی ایجاد شده است. کویین میبروک (با بازی کتی داگلاس)، نوجوانی که به تازگی به همراه پدرش گلن (با بازی آرون آبرامز) برای شروعی تازه به کتل اسپرینگز نقل مکان کرده، در مرکز داستان قرار دارد. کتل اسپرینگز شهری آرام اما پرتنش است که از یک سو بزرگسالان تلاش میکنند شکوه گذشته آن را بازگردانند و از سوی دیگر، جوانان شهر با ویدئوهای جنجالی و شوخیهای خطرناک، مانند کلیپهای مربوط به فرندو دلقک نمادین کارخانه، در برابر سنتهای قدیمی میشورند. کویین با گروهی از دوستان جدید، از جمله کول هیل (با بازی کارسون مککورمک)، آشنا میشود که با ویدئوهای ترسناک فرندو جنجال به پا میکنند. اما آرامش ظاهری شهر با ظهور یک قاتل مرموز که لباس دلقک فرندو را به تن دارد، به هم میریزد.

ترس از دیدگاه فلسفی، صرفاً یک احساس روانی یا واکنش فیزیولوژیکی به خطر نیست، بلکه امری بنیادین در هستی انسان و تجربهی او از جهان به شمار میرود. فلاسفهی مختلف در طول تاریخ، از زوایای گوناگون به ترس نگریستهاند و آن را با مفاهیمی مانند آزادی، مرگ، پوچی، مسئولیت و آگاهی گره زدهاند. اضطراب، ترس از امکانِ آزاد بودن است. اضطراب زمانی رخ میدهد که انسان با آزادی و انتخاب مواجه شود و مسئولیت آن را احساس کند. به نظر فلاسفه (مخصوصا کیرکگارد)، اضطراب لازمه رشد انسان است؛ چرا که انسان از طریق آن متوجه آزادی و امکانهای وجودی خود میشود. ترس از دید فلسفی، نه صرفاً احساسِ ناخوشایند، بلکه واکنشی ژرف به وضعیتِ هستی انسان در جهانی پوچ، گذرا و پر از امکان است. برخی آن را نشانهای از بیداری آگاهی میدانند، برخی منبع رشد و برخی مانعی که باید از آن رها شد. پس ترس جنبههای مختلفی دارد. متافیزیکی است.

به ویژه در جشنی که در یک انبار متروکه برگزار میشود. با افزایش قتلها، وحشت در شهر شدت میگیرد و ساکنان، از جمله کویین و دوستانش، تلاش میکنند هویت این قاتل و انگیزههای او را کشف کنند. اما قبل از پاسخ به این سوال که انگیزه چیست، باید پرسید که همین داستان کلیشهای ساخته شده است یا نه؟ پاسخ من قطعا منفی است. نه شهر هویت دارد، نه کاراکترها. همهچیز بسیار سطحی و کلیشهای است. بازی بازیگران به قدری بد است که مخاطب باور نمیکند اینها وسط جنگ خونین با دلقک هستند. گویی آمدهاند تا برای نمایش مدرسه بازی کنند. اسلشر فیلم مثل همیشه. خون و خونبازی بدون فرم. جامپ اسکرهایی که اگر در فیلم نباشند، چیزی از فیلم نمیماند. وایب تینجری فیلم هم گاهی وقتها از پلات اصلی جلوتر زده و کلیت فیلم را تحت تاثیر قرار میدهد. گویی این فیلم تینیجری است و خبری از ترس نخواهد بود. نحوه اجرای قتلها، انگیزه قتل و اتمسفر خشونت هم که به راستی مضحک است. بازی Kevin Durand در نقش دلقک تلاشی ناکام برای بازسازی حسِ جوکر بوده است که درنهایت باعث خنده مخاطب میشود. خون بازیها هیچ حس ترسی را خلق نمیکنند. قتلها بیشتر از اینکه ذهن مخاطب را درگیر کنند، یک فانتزی ارتجاعی آمریکایی است. فانتزیهای عجیبی از کشتنهای بیدلیل و لذت سادیستی در آن! این نوع فیلمها حتی تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست. جهان آنها چیست؟ درونش چه دارد؟

در پایان چنین میشود گفت که اگر سینما را نوعی هنر بدانیم، Clown in a Cornfield توهینی علنی به آن است؛ فیلمی که نه تنها ارزش تماشا ندارد، بلکه حتی ارزش فحش خوردن هم ندارد. محصولی بیرمق، دمدستی و تهی که تنها به یک چیز شباهت دارد: یک جوک بد که بیش از حد کش آمده. فیلمنامه این فیلم، بیشتر شبیه نوشتههای اولیه یک نوجوان بیحوصله در دفتر مشقش است. روایت نه منطق دارد، نه انسجام، نه پرداخت شخصیت. شخصیتها بیشتر شبیه آدمکهایی مقواییاند که فقط برای کشته شدن یکی یکی روی صفحه ظاهر میشوند. سازندگان گویا به جای فیلمنامهنویسی، از چرخاندن بطری در اتاق نویسندگان برای تعیین مسیر داستان استفاده کردهاند. دلقکی که قرار بود نماد وحشت باشد، بیشتر شبیه کسی است که در جشن تولد بچهها دنبال بادکنک گمشدهاش میگردد. نه ترسناک است، نه کاریزماتیک. تنها چیزی که از «فرندو» باقی مانده، یک ماسک پلاستیکی بیارزش است که حتی در فروشگاههای فرنگ هم خریدار ندارد. کارگردان گویا همهی بودجه را صرف دود، نور قرمز و جیغ مصنوعی کرده است. هیچ ردی از خلاقیت یا زیباییشناسی وجود ندارد. فیلمبرداری انگار با یک موبایل ارزان ضبط شده و تدوین چنان شلخته است که انگار تدوینگر وسط کار خوابش برده. بدترین جنبه فیلم، این نیست که بد است؛ این است که فکر میکند تماشاگرش احمق است. فیلم با لحنی جدی، مفاهیمی سطحی مثل “نسل Z در برابر بزرگترها” را به بدترین شکل ممکن مطرح میکند. در نهایت، نه تنها هیچ پیامی منتقل نمیشود، بلکه فقط وقت و انرژی تماشاگر تلف میگردد.