خبر روز

خبر روز | نقد فیلم Jurassic World Rebirth چیزی از این فرانچایز باقی نمانده!

فیلم Jurassic Park محصول سال 1993، یک موفقیت عجیب بود. داستانی را روایت می‌کرد که بیننده را تا عمق پوست و استخوان درگیر می‌کرد. پس از موفقیت تجاری این فیلم، کمپانی یونیورسال بارها تلاش کرد تا با سرمایه‌گذاری در داستان‌های دایناسوری، بازهم چنین موفقیتی را تکرار کند. تا جاهایی نیز موفق شد و حتی آخرین فیلم این فرانچایز نیز توانست به سوددهی بسیار زیادی برسد. اما در نهایت همه بینندگان متوجه شدند که این فیلم با عنوان Rebirth (تولد دوباره) نه تنها یک بازسازی لایق نیست بلکه در دنیای فرانچایز نیز گم شده و جایی در آن ندارد.

در ابتدای این فیلم، نوعی حس ترسناک مثل فیلم‌های درجه دوم وجود دارد که واقعا فعالانه است و شما را کمی جذب می‌کند. اما وقتی نوبت به عنوان‌بندی می‌رسد، حس می‌کنید دوران شکوه یونیورسال و پارک ژوراسیک تمام شده است. شاید اگر خودتان فیلم را تماشا کنید متوجه منظورم شوید. حتی موسیقی متن فیلم نیز لطفی ندارد؛ در این فیلم هیچ اثری از آن هیجان خاصی که موسیقی جان ویلیامز به ارمغان می‌آورد وجود ندارد.

عنوان ریبرث با تاکید بر اینکه ششمین قسمت اصلی از پارک ژوراسیک است کمی جسارت به خرج داده است. چنین عنوانی در وهله اول به شما این قول را می‌دهد که قرار است شاهد بازگشت به ریشه‌های این فرانچایز باشید. اما این انرژی صرفا در سکانس‌های اولیه حفظ می‌شود؛ مثل آنجایی که مدیر اجرایی مرموز، زورا بنت (اسکارلت جوهانسون) را که یک کارشناس عملیات مخفی است، برای مشارکت در کار خود استخدام می‌کند. سکانس‌های اولیه نمونه بارزی از کارایی عناصر صحنه در روایت است که پیش از این در نسخه اصلی دیده بودیم. اما متاسفانه ادامه پیدا نمی‌کند.

تصور کنید؛ همه چیز در مسیر درستی پیش می‌رود شما در ناخودآگاه فکر می‌کنید که قرار است بازگشت این فرانچایز به ریشه‌های خود را تماشا کنید اما ناگهان دوباره همه چیز در همان مسیر تکراری همیشگی قرار می‌گیرد. یک جزیره دیگر معرفی می‌شود که در آنجا کارهای خلافی انجام می‌شود و گروهی از قهرمانان باری دیگر طعمه دایناسورها می‌شوند و برای بقا می‌جنگند. این داستان، بارها پس از فیلم The Lost World تکرار شده و فقط ظاهر آن را تغییر داده است.

شاید با خودتان بگویید که دیدگاه دوربین آنچنان اهمیتی در کیفیت کلی فیلم ندارد، اما باید بگویم که همین جزئیات کوچک هستند که تاثیر واقعی بر شما می‌گذارند. این جزئیات کمک می‌کنند تا کلیت فیلم تبدیل به یک اثر باور پذیر شود؛ چه فیلم‌هایی در طول تاریخ سینما ساخته شدند که در عین تخیلی بودنشان، برای مخاطب باورپذیر است. این نماهای کوچک و بزرگ، عاملی است که شما فیلم را به خاطر می‌سپارید. وقتی تیتراژ پایانی فیلم به نمایش در بیاید و شما حتی آن لحظه بسیاری از لحظات کلیدی آن را فراموش کردید، دلیلش این است که نماها و قاب‌بندی به درستی اجرا نشدند.

بزرگ‌ترین ضعف فیلم همین است؛ شاید اگر همین موضوع رعایت می‌شد، تجربه به مراتب بهتری از فیلم نسیب ما می‌شد. مخاطبان تنها در صورتی احساسات و عواطف شخصیت‌ها را باور می‌کنند که جای آن‌ها قرار بگیرند. چنین چیزی هم بیشتر به عهده دوربین و نماهای مختلف است. نماهای کلوز آپ، نمای دیدگاه و کات‌های معنادار، باعث می‌شوند تا شما همه چیز را از درون شخصیت تماشا کنید.

اینجا ما خانواده‌ای را داریم که کاملا حضورشان اتفاقی است و آن‌ها در طول داستان سرگرم کارهای خودشان هستند. ارتباط این خانواده با اسکارلت جوهانسون و بقیه بازیگران، صرفا یک رویداد تصادفی است و مضمون خاصی را دنبال نمی‌کند و چیزی به کلیت فیلم Rebirth اضافه نمی‌کند. به قدری از نظر روایت این خانواده بیرون زده و اضافی هستند، که حتی اگر نبودند تغییر در روند اصلی فیلم ایجاد نمی‌شد.

این هیولا ژنتیکی و غیر متعارف، به سادگی پتناسیل آن را داشت که انرژی و جذابیت این فیلم را با وجود بودجه محدود بیشتر کند. چنین چیزی به این بستگی داشت که هیولا چه روند خطی را در طول داستان طی می‌کند. یعنی به جای اینکه صرفا دست به همه چیز بزند و درون همه پیرنگ‌ها حضور داشته باشد، کافی بود که صرفا یک خط داستانی اصلی به آن بسپارند که در آن یا تمرکزش روی تیم مزدوران بود و یا خانواده‌ای که در تلاش برای درک متقابل یکدیگر بودند. اما در شرایط فعلی، حضور این هیولا فاقد پیسوتگی و انسجام است. به طوری که هر بار از صحنه محور می‌شود تا زمانی که دوباره بیاید، نبودش حس نمی‌شود.

منبع: ویجیاتو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *