خبر روز

خبر روز | نقد فیلم The Life of Chuck لحظه‌ها را دریاب!

اما باید بدانید The Life of Chuck «زندگی چاک» اولین و آخرین اقتباس فلاناگان از آثار استیون کینگ نیست. او پیش‌تر در سال ۲۰۱۷ برای نتفلیکس «بازی جرالد» و در سال ۲۰۱۹ ادامه‌ی «درخشش» با عنوان «دکتر اسلیپ» را ساخته است. پروژه بعدی او نیز اقتباس سریالی جدیدی از «کری» برای آمازون خواهد بود. به نظر می‌رسد «پادشاه وحشت» که از یک سو حقوق آثارش را به سادگی واگذار می‌کند و از سوی دیگر نسبت به نتایج اقتباس‌ها حساس است، به فلاناگان اعتماد دارد. شاید به این دلیل که او با احترام فراوانی به متون کینگ نزدیک می‌شود، هرچند این بار همین احترام بیش‌ازحد به اثر آسیب زده و آن را از هرگونه ارزش مستقل محروم کرده است.

همان‌طور که گفتم «زندگی چاک» بر اساس داستانی کوتاه از استیون کینگ با همین نام از مجموعه‌ی «خون به‌پا خواهد شد» ساخته شده و مانند منبع اصلی، روایت را به‌صورت معکوس، از مرگ چاک در آستانه‌ی پایان جهان تا دوران بزرگسالی و سپس کودکی‌اش، پیش می‌برد. فیلم به سه بخش تقسیم می‌شود و با وجود حضور همیشگی چاک، تمرکز هر بخش متفاوت است: بخش اول به زندگی مارتی اندرسون در روزهای فروپاشی جهان می‌پردازد، بخش دوم یک روز از زندگی چاک در بزرگسالی را روایت می‌کند و بخش سوم به دوران رشد او و رابطه‌اش با خانواده اختصاص دارد. این ساختار به فیلم امکان می‌دهد تا ارزش یک زندگی فردی را در برابر فاجعه‌ای جهانی (حتی کیهانی) به تصویر بکشد. فلاناگان با وفاداری به منطق کینگ پیش می‌رود، اما با وجود نقاط قوت فراوان، «زندگی چاک» همیشه و همه‌جا به‌خوبی عمل نمی‌کند.

اجیوفور و کارن گیلان نیز در نقش زوجی که از هم جدا شده‌اند اما دوستی خود را حفظ کرده‌اند، بازیِ درخشانی دارند؛ زوجی که آماده می‌شوند تا پایان جهان را در حیاط خانه‌شان نظاره کنند. میا سارا و مارک همیل، در نقش مادربزرگ و پدربزرگ چاک، بخش اول فیلم را رنگ و بوی خاصی بخشیده‌اند. علاوه بر این‌ها، فلاناگان فیلم را پر کرده از حضورهای کوتاهِ بازیگرانی که طرفداران ژانر وحشت را خوشحال می‌کند: لورن لاورا (سیِنا از سری فیلم «ترسناک») در چند نما ظاهر می‌شود و کیت سیگل، بازیگر محبوب و همسر فلاناگان در فیلم‌هایی مثل «چشم» و «سکوت»، نقش کوچکی به‌عنوان معلم دارد.

اما ستاره بی‌چون‌وچرای فیلم، تام هیدلستون است که در بخش دوم با اجرای رقص‌های شگفت‌انگیز می‌درخشد (و آنالیسا باسو در مقابل او بازی می‌کند). «زندگی چاک» یکی از آن فیلم‌هایی است که ستاره اصلی کمتر در آن دیده می‌شود، اما وقتی ظاهر می‌شود، تقریباً همه را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. بخش دوم، با آن رقص‌های پرانرژی خیابانی زیر ضرب‌های طبل، به نقطه عطف احساسی فیلم تبدیل می‌شود، با وجودی که اتفاق خاصی در آن رخ نمی‌دهد. فقط دو غریبه در جریان زندگی قرار می‌گیرند و به ریتمی تسلیم می‌شوند که آن‌ها را از غم و دغدغه‌ها دور می‌کند. فلاناگان، استاد سینمای احساسیِ وحشت، در دلِ روزمرگیِ پیش‌پاافتاده، تمامیت و اهمیت زندگی انسان را نشان می‌دهد، حتی وقتی که پایان تراژیک آن از قبل مشخص است.

به نظر من اگر در ابتدای فیلم فلاناگان عمداً تماشاگر را سردرگم می‌کرد تا مانند شخصیت‌ها به دنبال پاسخ بگردند، در ادامه به نظر می‌رسد دیگر به مخاطب اعتماد ندارد. برای مثال استفاده از صدای راوی به حدی اغراق‌آمیز می‌شود که اگر شخصیتی به دیگری نگاه کند، راوی بلافاصله توضیح می‌دهد: «او به او نگاه کرد.» حتی به بازیگران بااستعدادش هم اعتماد نمی‌کند و اگر کسی فکری کند یا احساسی داشته باشد، راوی حتماً آن را تفسیر می‌کند. این در حالی است که دیالوگ‌ها نیز به‌صورت مستقیم و تکراری احساسات شخصیت‌ها را بیان می‌کنند.

این مسئله به‌ویژه در بخش دوم آزاردهنده است، جایی که چاک با شنیدن صدای طبل‌زن خیابانی (تیلور گوردون) ناگهان شروع به رقصیدن می‌کند و زنی غریبه (آنالیسا باسو) را همراهی می‌کند. هیدلستون و همبازی‌اش واقعاً زیبا می‌رقصند و این صحنه می‌توانست به موزیکال‌های دوران طلایی هالیوود ادای احترام کند، اگر فلاناگان اجازه می‌داد نفس بکشد. اما صدای راوی بی‌وقفه هرگونه الهام، جادو و احساس را از بین می‌برد.

تماشاگران حق دارند انتظار داشته باشند که سکانس رقص تام هیدلستون با آن انرژی مسحورکننده و نوستالژی شیرین دوران طلایی هالیوود، بدون تفسیرهای اضافه به آنها سپرده شود. اما فلاناگان، مانند معلمی که به دانش‌آموزانش اعتماد ندارد، ترجیح می‌دهد هر لحظه را توضیح دهد، گویی مخاطب قادر به درک تصاویر نیست. نتیجه؟ فیلمی که می‌توانست پرتره‌ای تکان‌دهنده از معنایِ زندگی و مرگ باشد، به یک «کتاب گویای مصور» پرزرق‌وبرق تقلیل می‌یابد.

منبع: گیمفا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *